کد مطلب:152237 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

شفای مخیلف توسط حضرت اباالفضل در مجلس عزای خرمشهر
عالم جلیل القدر شیخ حسن، فرزند علامه شیخ محسن، از نوادگان صاحب جواهر قدس سره از حاج منشید بن سلمان، از اهل فلاحه كه شخصی عارف و بصیر و مورد اعتماد بود و خود این كرامت را مشاهده كرده بود، نقل می كند كه گفت:

مردی از طایفه ی براجعه در خرمشهر، به نام «مخیلف» به مرضی در پا دچار شد كه همه ی پاهایش را فراگرفت و آنها را از حركت انداخت. سه سال بدین ترتیب گذشت و اكثر مردم خرمشهر او را مشاهده می كردند كه در بازار و مجالس سوگواری سیدالشهداء علیه السلام در حالیكه خود را بر روی دست و پاهایش می كشید و از مردم در راه رفتن كمك می گرفت، در رفت و آمد بود.

شیخ خزعل كعبی در خرمشهر حسینیه ای داشت، كه دهه ی اول محرم در آن مجلس عزاداری برپامی ساخت و جمع بسیاری - از جمله زنان كه در طبقه ی بالای حسینیه می نشستند - در آنجا حضور می یافتند. در آن منطقه رسم چنین بود كه چون شخص مدیحه خوان در نوحه ی خود به ذكر شهادت می رسید، اهل مجلس به پا می خاستند و با لهجه های مختلف به سر و سینه می زدند. مخیلف در این مجلس شركت می جست و چون نمی توانست پاهای خود را جمع كند، در پای منبر می نشست.

در روز هفتم محرم، كه رسم بود مصیبت حضرت ابوالفضل علیه السلام خوانده شود،


زمانی كه خطیب به ذكر سوگواری قمر بنی هاشم علیه السلام پرداخت، حضار مجلس از مرد و زن، برخاستند و به شیوه ی معمول، با شور و حرارت به عزاداری پرداختند. در آن حال، ناگهان مخیلف را هم مشاهده كردند كه بر روی پا ایستاده است و بر سر و رو می زند و چنین نوحه می خواند: «انا مخیلف قیمنی العباس! منم مخیلف كه عباس مرا بر سر پا داشت».

مردم كه این معجزه را از حضرت ابوالفضل علیه السلام مشاهده نمودند، بر او هجوم آوردند و او را در آغوش گرفتند و بوسیدند و لباسهایش را هم برای تبرك پاره كردند. شیخ خزعل كه چنین دید، به خدمتكارانش دستور داد كه او را از میان مردم خارج كنند و به یكی از اطاقهای مجاور ببرند.

آن روز در خرمشهر از روز عاشورا پر غوغاتر گشت و گریه و فریاد و فغان از زن و مرد، شهر را به لرزه درآورد!

ملا عبدالكریم خطیب - یكی از اهل منبر خرمشهر - برایم تعریف كرد كه شیخ خزعل هر روزه برای حضار مجلس طعامی فراهم می ساخت و آن روز، به سبب گریه و سوگواری مردم، افتادن سفره چند ساعت به تأخیر افتاد.

سپس از مخیلف سؤال شد: كه قضیه چگونه اتفاق افتاد؟ گفت: آن هنگام كه مردم در عزای عباس علیه السلام بر سر و صورت می زدند، من در حالیكه پای منبر بودم، حالت خاصی پیدا كردم. در آن حال خاص، مردی نیكو و بلند قامت، و سوار بر اسبی سپید و درشت هیكل را در مجلس دیدم كه به من فرمود: «مخیلف! لم لا تلطم علی العباس مع الناس؟ مخیلف، چرا در عزای حضرت عباس علیه السلام بر سر و صورت نمی زنی؟» گفتم: ای آقای من، در این حال توانایی ندارم.

آن بزرگوار فرمود: «قم والطم علی العباس!» برخیز و برای عباس علیه السلام بر سر و


صورت بزن!

گفتم: مولایم نمی توانم برخیزم.

فرمود: «قم والطم!» برخیز و بر سر و صورت بزن!

گفتم: «یا مولای، اعطنی یدك لا قوم!» سرورم دستت را به من بده تا برخیزم.

فرمود: «انا ما عندی یدین» من دست ندارم.

گفتم: چگونه برخیزم؟

فرمود: «الزم ركاب الفرس و قم» ركاب اسب را بگیر و برخیز. من ركاب اسب را گرفتم و اسب وی جهشی كرد و مرا از پای منبر خارج نمود و سپس غایب شدند و من دیدم كه سلامت خود را بازیافته ام. [1] .


[1] چهره ي درخشان ج 1، ص 311 به نقل از سردار كربلا ترجمه «العباس» مرحوم مقرم ص 264 - كرامات العباسيه ص 51 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 255 به نقل از زندگاني حضرت عباس عليه السلام - در بعضي اسناد گفته شده است كه مخيلف به خواب رفت و اين قضايا در عالم رؤيا روي داد، رجوع كنيد به سحاب رحمت ص 514 اما در بعضي از اسناد مانند «كرامات الحسينية» حالتي بين خواب و بيداري ذكر شده است.